گفتم نمی دانم که در قید که هستی طرفدار خدایـــی یا بت پرستـــی
نمی دانــــم در این دنیــــای محشــر به چه عشقی چنین ساکت نشستی
گفت طرفدار خدایم عشقم ای یــــار ازاین عاشق کشیها دست بــــردار
که کاربت پرستی بی وفــــایی است نه من که غصه ام دردجدایی است
گفتــــــم خدا را نیست هرگزکــــاری که تو خـــــود ناخــدای روزگـــــاری
به روی ورقی در هـــــم شکستــــه مثل ماهـــی که رو ابرها نشستــه
گفت اگر من ناخـــــدایم با خدایــــم نکن تو مرا از خدای خود جدایـــم
به تو محتاجم ای یــــــــار موافــــــق به تو محتاجم ای همراه عاشــــــق
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط leily
آخرین مطالب